یادداشت کسری نوری از پیروان دراویش گنابادی ایران پس از آزادی

به نام سعادت
دیرزمانی گمانم این بود سعادت بر سر کوه قاف ، بر سریر آرام و آرمان تکیه زده و راه دراز و وهم انگیزش را این گرانمایه مردم با خون خویش میپیمایند تا چنگ در دامانش اندازند و در آغوش سعادت آسوده آهی بکشند .
اما امروز خود را در میانهی مردمی یافتهام که با خون خویش غم هم چاره میکنند ، با دستانی تهی اما سرشار از عشق دست هم میگیرند و با قدمهایی رنجور اما به اراده استوار کنار هم میایستند زیرا ایشان چنیناند و آفتاب بیدریغ را هیچگاه سر این پرسش نیست که چرا میتابم ؟
و از خود میپرسم پس سعادت چیست ؟ کوه قاف کجاست ؟ که در پی مژدهی رسیدنش چشم به راه ایستادهایم و آنگاه میبینم مردمی را که در آیینهی زمان به خویش مینگرند ؛ به زیباییِ فریبای خویش . زیرا که ایشان خود آفتاباند ، که خود کوه قافاند .
آری سعادت شمایید و با شما مردم و در کنار شما بودن سعادت است ، من مسرورم و منت دارم که در هوایی نفس میکشم که شما دم زدهاید ، در زمانهای میزیام که شما زندهاش کردهاید ، در خیابانی راه میروم که پای شما مردم به آن شرافت داده و در غوغایی غرقهام که فریاد شما پر طنیناش کرده است .
تو گو از در و دیوار این روزگار خون بریزد چه باک که شما بی بیم و تشویش ایستادهاید ، گویی قصهای ساز میکنید برای هزار و یک شب کودکان تا خویش بیابند و تن به نکبت روزگار ندهند .
پیروزی در فراز نیست ، در آینده نیست ، خیال و آرزو نیست که مژدگانی بخواهد ، پیروزی همین جاست ، سعادت اینجاست و شما مردم همچون نی در آن میدمید ، اگر نغمهی تلخ دارد روزی دیگر ترنم شادمانه خواهد نواخت . مبادم که غم از تلخی این نغمه راه به من آورد و مبادم آن شادی که بهانهاش ترنمی شادمانه باشد ، بهانه و باعث هر شادی شما مردماید .
اگر مرگی بر در منتظر ایستاده گو به درآ که ما سخت خوشیم ، بی حسرت و خسران .
نوروزتان پیروز .